محل تبلیغات شما

من و دوستم حدودا یک سال و دو سه ماهه که با هم آشنا شدیم. توی کلاس دوبله. اون اومد با من دوست شد. من هم خب، باش دوست شدم. اولش اینطور بود که یک روز در هفته با بچه های کلاس، باهم تمرین می کردیم. یک جور، تمرین بازیگری با صداست. واقعا به من می چسبید واسه همین، با علاقه شرکت می کردم و تمرین می کردیم. به من خوش می گذشت. من می تونستم خوب اون نقشو بازی کنم. توی استودیو، پشت میکروفون قرار می گرفتیم و همزمان باید یه چشممون به مانیتور می بود تا فیلمو ببینیم و یه چشممون به متن از یه طرف هم با هدفون، صداش، به زبون اصلی، تو گوشمون می پیچید. جلوی رومون میکروفون بود. با یه فاصله ی استاندارد ازش، باید حرف می زدیم 

استودیو. دوبله احساس می کردم توی این کار، استعداد ذاتی دارم من عاشق این کار بودم 

دوستی ما، توی این محیطِ سراسر لذت و عشق شکل گرفت. من انقدر در این کار، حس خوبی به خودم پیدا می کردم و انقدر اعتماد به نفس پیدا می کردم که می تونستم رو ابرا راه برم. بعضی وقتا هم نمی تونستم اون نقشو درآرم. اون موقع، ها بد بود ولی همین که فرصت تمرین پشت میکروفونو داشته باشی، یه شانس بزرگه. نهایتا یه انیمیشن رو دوبله کردیم. قبلا دوبله شده بود. این فقط تمرین بود. اما چه اهمیتی داره؟؟ انیمیشن "صحرا" 

اون مارهای خوشگل. اون کسی که این نقاشیا رو فریم به فریم کشیده، چقدر با احساس بوده عاخه؟؟؟ خودش یه پا بازیگر قدری بوده که تک تک ژست های بازیگرا رو به این دقت و زیبایی و ملوسی تونسته نقاشی کنه. من بهش تبریک می گم و می تونم بپرم تو بغلش. 

داشتم می گفتم. آهنگ فیلم که انقدر بااحساس و آرامش بخش بود،. زبان اصلیش که فرانسوی بود، همه و همه، به من قدرت می داد. من می تونستم بهتر از هر کس دیگه ای بفهمم اینا چی می گن و منظورشون چیه.

اعتراف می کنم که وقتی می دیدم بهتر از بقیه ی همکلاسی هام می تونم یه نقشو درآرم، بیشتر از قبل، اعتماد به نفس پیدا می کردم. از نتونستنِ اونا، من قدرت می گرفتم. 

به هر حال، گاهی هم شکست می خوردم و حسسسسابی سرخورده می شدم.

 

کار دوبله ی انیمیشن تموم شد. ساعت دوره ی بعدی، با ساعت کاریم تداخل داشت. نتونستم برم

اما بیرون رفتن های ما و چندتا از اعضای گروه ادامه داشت. کم کم، فقط من و دوستم  و یکی از پسرای کلاس موندیم. اونم به ندرت میومد. من موندم و دوستم.

قبلش، توی کلاس، یا در طی تمرین های گروهیمون، اونو به عنوان دوست نمی دیدم ولی وقتی بیرون رفتن های هفتگی ادامه پیدا کرد و من پایه ی کوه رفتن هاشو کنار آب رفتن هاش شدم، یهو فهمیدم تبدیل شدم به دوستش. 

نمی دونم. الان حدود ۲ ماهی هست که باهم بیرون نرفتیم. من احساس می کنم به این دوستی سرد شدم. اون تنها دوستیه که دارم. اما حوصله ندارم از کوه و از کنار آب دیگه خسته شدم. هیچ کار جدیدی هم بلد نیستم. 

نمی دونم چرا اون هنوز مشتاق ادامه داشتن دوستیمونه. شایدم من آدم بی عاطفه ایم. شایدم هر کی از جلوی دیدم بره، از دلم هم بیرون بره. 

شایدم فقط حس و حال دوبله باعث شده بود حس خوبی به این دوستی داشته باشم.

فراموش کردن عشق = یاد گرفتن دوچرخه سواری

تجربه ی دوستی با طعم دوبله

یک‌تکه از فصل ۲۱ شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپغی

یه ,دوبله ,هم ,اون ,های ,شدم ,می کردم ,به من ,پیدا می ,به این ,می تونستم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها